وَ الصبْح إِذَا تَنَفَّس
سوگند خداوند به سپیده دم; زمانى که نفس تازه کند...
در هر دمم می دمی
در صبح میدمی چون روز برمی آید و چون خورشید باریکترین شعاع نورش را بر پهنه پرسیطره آسمان رها میکند
تویی در هر صبح و شام که تسبیح می شوی یگانه ی بی همتا
عاری از تمثیلها
صبحدمان نگاه میکنم که چگونه از مشرق جلوه گری میکنی و بعد خنکای ابرهاست و بعد گرمای ظهر و بعد دم عصر و زیبایی غروب و سرخی خورشید و جلوه گری ات در مغرب و سوسوی ستارگانت در شب
حالم آمیخته با جنون است جلوه میکنی ، جلوه میکنی و کنار میگری ، جلوه میکنی و سختی میکنی و من سراسر شعفم هر صبح و شام و شورم و غم ، غم بی پایان.
جنونم ، دربرم گیر و به کامی جانم تازه کن...
*ایجاد کننده وبلاگ : یاوران یار*